و سال ما این گونه تحویل شد در مقابل اوین خوشبخت که یارما در آغوش گرفته سخت و رهایش نمی کند!
بچه ها مغمومند. مسعود نهار نخورده آمده هنگامه خانم، ملاقات حضوری دارد در اتاق ملاقات دو الف کمکش می کنم وسایلش را می برم داخل مأمور زندان می گوید: خانم شما کجا؟ می گویم بروم همسرجان را ببینم دیگر. می گوید: بفرمایید بیرون تا هماهنگ شود. ما می فرماییم بیرون قرآنمان را می خوانیم تا سال تحویل می شود سرباز دریچه را باز می کند نوید سال نو می دهد ما هم شیرینی و شکلات و عیدی می دهیم.
به همین سادگی
به همین تلخی
عیدت مبارک همسرجان، مهسا جان، ژیلا جان همه عزیزان دربند عیدتان مبارک باد. به مسعود می گویم: نگران مهسا نباش الان با دوستانش شادی می کند. فاطمه بغض می کند برای پدرش در انفرادی. باید یادمان بماند که هرکه در این بزم مقرب تر است اوضاعش همین است که هست دیگر...
راهمان را می کشیم می آییم پایین می رود دنبال زندگی که جاری است در هر حال...
امروزمان را مقابل اوین ثبت کردیم تا یادمان نرود تلخ کامی ها را فردا که بهار آمد...
فخرالسادات محتشمی پور
نوروز ۱۳۹۲
بچه ها مغمومند. مسعود نهار نخورده آمده هنگامه خانم، ملاقات حضوری دارد در اتاق ملاقات دو الف کمکش می کنم وسایلش را می برم داخل مأمور زندان می گوید: خانم شما کجا؟ می گویم بروم همسرجان را ببینم دیگر. می گوید: بفرمایید بیرون تا هماهنگ شود. ما می فرماییم بیرون قرآنمان را می خوانیم تا سال تحویل می شود سرباز دریچه را باز می کند نوید سال نو می دهد ما هم شیرینی و شکلات و عیدی می دهیم.
به همین سادگی
به همین تلخی
عیدت مبارک همسرجان، مهسا جان، ژیلا جان همه عزیزان دربند عیدتان مبارک باد. به مسعود می گویم: نگران مهسا نباش الان با دوستانش شادی می کند. فاطمه بغض می کند برای پدرش در انفرادی. باید یادمان بماند که هرکه در این بزم مقرب تر است اوضاعش همین است که هست دیگر...
راهمان را می کشیم می آییم پایین می رود دنبال زندگی که جاری است در هر حال...
امروزمان را مقابل اوین ثبت کردیم تا یادمان نرود تلخ کامی ها را فردا که بهار آمد...
فخرالسادات محتشمی پور
نوروز ۱۳۹۲
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire